گفتم که تو را کنم مدار اندیشه
دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه
گفت آن دم لعنتی که آبش آید
یک قطره آب است و هزار اندیشه
---------------------------
ای دل تو به بالش و متکا نرسی
در کردن زیرکان دانا نرسی
اینجا به یکی ک مجازی میساز
کانجا به هزار توی لاپا نرسی
----------------------------
من با کمر تو در میان کردم دست
پنداشتمی که آن میان چیزی هست
آندم که فرو رود درونت سرمست
تا من ز کمر چه طرف بتوانم بست
ای بت زیبا و ای بدیع شمایل
گوهر دردانه ای و شاه قبایل
گر که مرا از دلیل عشق تو پرسند
جلوه نما تا بود جمیع دلایل
سینه نرمت ورای وسوسه ما
درد فراقت ورای تجربه دل
شهد میانت کجاهو و شربت زنبور
سیخ نموده مرا به خود متمایل
ما نتوانیم شرح عشق تو گفتن
با همه اطرافیان عاقل و فاضل
دلبر جانان گهی و مادر یاسی
صاحب مالمالی و هزار فضائل