هی فلانی هیچ میدانی که دلتنگم
هیچ میدانی که ما را خواب چندی نیست
روز . تنهایست در جنگم
شام سر بر بالش سنگم
مست و بی حال و کمی منگم
هیچ میدانی فریبم میدهد امشب
کارپرداز خیال عشق
بوسه های خاطرات یار
جلوه های خلوت دیروز
تنگزار خیس هر دم بار
می کند هر لحظه یک رنگم ،
هی فلانی هیچ میدانی که دل تنگم ؟
هیچ میدانی نوای کاشکیهامان
گشته از پیمانه ام لبریز
هیچ میدانی شراب چاشنیهامان
تاک زاد آب آتش خیز
آتشی می افکند بر تیزی شمشیر
می شود بالا و بالاتر
چون طلب کاری پی منبر
در شب دشوار تنهایی
صبر او را می کند لبریز